قدس آنلاین، گروه استان ها - رقیه توسلی: بگویم ببخش که دستپاچه ام... ببخش که باز با کوله بار جمله آمده ام... ببخش که ناپخته ام... ببخش خورشید عالمتاب...!
بگویم با بُغض و حرف بی پایان دویده ام چون این بار خاصه ترین زیارت مشهدالرضاست برایم... آمده ام برای عرض تمنّا و دعا... آمده ام درِ خانه تان گدایی ای غریب ترین آشنا... آمده ام از عشق بگویم... از سالخورده ی اقوام... از بی بی جان...
بگویم من چارقد تمام مادربزرگ های دنیا را می بوسم و لبخند گرم و عاشق شان را در سرم پهن می کنم. نمی گذارم خانه ذهنم بی آنها، عریان و بیابان باشد.
من هر روز مادربزرگ های دنیا را دعا می کنم. دعا می کنم که باشند و ما را از زیر قرآن هایشان بدرقه کنند. برایمان آیة الکرسی بخوانند و در آن خنده های ته شب، بی دندانی شان را به رُخ مان بکشند.
آمده ام برای تمام مادربزرگ هایی که همیشه کنار سماور می نشینند و چای عشق در استکان می ریزند و سیب و کشمشِ دوست داشتن تعارف می کنند، تاج سلامتی آرزو کنم.
برای آنها که به خاطر شستن دندان شان، آوردن عصایشان و نخ کردن سوزن هایشان، صورت مان را بوسه باران می کنند و بیشتر در چشم هایمان تبسّم می گذارند.
آمده ام به پنجره های حرم دخیل ببندم برای عافیت و طول عمر تک تک شان. آمده ام اشک ها را رها کنم. خلوت کنم. شکرانه بگویم. حاجت بخواهم. حریص باشم. حریص در دوست داشتن.
با جیب خرجی بابرکت بی بی جان آمده ام. آمده ام نذرش را در ضریح بیاندازم. و «السلام علیک» های خالص و بی ریایش را تقدیم کنم.
آمده ام نائب الزیاره موسپیدترین و مهربان ترین چشم های عالم باشم... و تکه ای تبّرک سبز ببرم برای بانوی بی همتای زندگی ام...
نظر شما